1.31.2006

عجب حکایتیست...



امروز به قول آمريکایی ها رفته بودم جیم . یکی از آشناهای آلمانی که مدت زیادی بود ندیده بودمش بعد از دست دادن و سلام واحوالپرسی گفت: من این چند وقت اخیر خیلی به تو فکر کردم ! من کمی تعجب زده شدم و پرسیدم : چرا؟ گفت: چون این اواخر در اخبار رئیس جمهورتون احمدی نژاد رو زیاد نشون میدن!!! گفتم : عجب بدبختی هستم من که با دیدن این مرتیکه نفرت انگیز و بيسواد و بي شخصيت باید یاد من بیافتی!!! البته این خانوم منظور بدی نداشت ولی خوب سر صبح باعث شد که بجای ورزش کردن یک بحث سیاسی و اجتماعی شروع بشه و من رو از ورزش کردن بندازه .
عجب گیری افتادیم ها !
یادمه اونزمان که خانم بتی محمودی کتاب بدون دخترم هرگز رو نوشته بود هر کی من رو میدید ،میپرسید که آیامن این کتاب رو خوندم و یا اینکه آیا ما هم روی زمین غذا میخوریم ؟؟؟ نمیدونم این کتاب رو خوندید یا نه در قسمتیش نوشته شده که همه در روی زمین غذا میخوردن وگهگاه در موقع صرف غذا سوسکها هم برای خودشون روی سفره رژه میرفتن .
این یکی از بدبختی های اینطرف دنیا زندگی کردنه . هر بار که اتفاقی میافته و تو اخبار نشون داده میشه ما بدبختها اینجا باید جوابگوی سوالات احمقانه و پی درپی این جماعت باشیم .
حالا هم که این مردک دیوانه با این حرفهای مزخرفش چنین آبرویی از ما برده باز این سوالات شروع شده. ای لعنت بر این حکومت و سرانش که اینگونه مارو سکه یه پول کردن . لعنت بر همشون.صد لعنت
.

|