1.19.2006

من و تو ، درخت و بارون...


من باهارم تو زمين
من زمين ام تو درخت
من درخت ام تو باهار -
ناز انگشتای بارون تو باغم ام می کنه
میون جنگلا تاق ام می کنه
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب .
خود مهتابی تو اصلا ، خود مهتابی تو .
تازه ، وقتی که بره مهتاب و هنوز
شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز ـ
مث شب گود و بزرگی مث شب .
تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث شب نم ،
مث صبح .
تو مث مخمل ابری ، مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی
اون ململ مه که رو عطر علفا ،
مث بلا تکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات.
مث برفایی تو .
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی...

من باهارم تو زمین
من زمین ام تو درخت
من درخت ام تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاق ام می کنه .

احمد شاملو
مهر ۱۳۴1
تقدیم به همه دوستان خوبم

|