حماسه...
در چهار راه ها خبري نيست يك عده ميروند يك عده خسته باز مي آيند
و انسان-كه كهنه رند خدائي ست بي گمان - بي شوق و بي اميد براي دو قرص نان كاپوت ميفروشد در معبر زمان.
*
در كوچه پشت قوطي سيگار شاعري استاد و بالبداهه نوشت اين حماسه را:
ـ انسان خداست . حرف من اين است ! گر كفر يا حقيقت محض است اين سخن، انسان خداست. آري. اين است حرف من!
........................................................
از بوق يك دوچرخه سوار الاغ پست شاعر ز جاي جست و... مدادش نوكش شكست...
احمد شاملو آذر 1339
<< صفحه اصلي