بخت برگشتگان...
من به یک خانه می اندیشم
با نفسهای پیچکهایش ...
با چراغانی روشن ، همچون نی نی چشم ...
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
مثل یک دایره پی در پی در آب
و تنی پر خون چون خوشه ای از انگور .
فروغ فرخزاد
در دنیایی زندگی میکنیم پر از درد و رنج ، جنگ و خونریزی ، گرسنگی و بی خانمانی...دنیایی که با وجود تمام زیبایی هایش مکانیست غم انگیز. به هر کجا که می نگریم خبرهای بد ، جنگ ، گرسنگی بیداد میکنند. امروز تصادفا برنامه ایی در کانال فرانسه دیدم که عکاسی بنام جیمز ناختوی را در میان عکاسان دیگر معرفی میکرد . عکاسانی که کار خود را فقط اختصاص به جنگ و بدبختی های ناشی از آن داده اند. عکس بالا مردی را در کشور اندونزی نشان میدهد که یک دست و یک پای خود را از دست داده و با خانواده خود در یکی از محله های فقیر نشین زندگی میکند وحتی از داشتن یک کلبه حلبی نیز محروم است... در میان دو خط راه آهن ... روی زمین سنگی و بدون هیچ وسیله ایی...متاسفانه بغیر از یک عکس ، عکس دیگری از این خانواده در سایت این عکاس موجود نیست ولی در فیلم امروز گزارشی تهیه شده بود اززندگی این مرد و خانواده اش ، که گزارشی بود دلخراش و بسیار غم انگیز .
یک عکس گهگاه بهتر از هر کتاب و نشریه و فیلمی بازگو کننده وقایعی ست که روزانه در همین نزدیکی یا شاید فرسنگها دورتر از ما اتفاق میافتد. عکسهای این عکاس آنچنان بی نظیر و تاثیر گذارند که به یقین بعد از دیدن آن خود را خوشبخت ترین انسان روی زمین میدانید. گهگاه در نهایت ناراضی بودن و نا امیدی بعد از دیدن رنج و درد دیگران میدانم که خوشبختم و آزاد...
عکسهای بیشتری از این عکاس را هم میتوانید در لینکهای زیر ببینید.
<< صفحه اصلي