...
خو کرده اید و دیگر راهی به جز این تان نیست
که از بد و خوب هم چنان هر چیز را آینه ئی کنید ،
تا با ملاک زیبائی ی صورت و معناتان
گرد بر گرد خویش هر آن چه راکه نه از شما ست
به حساب زشتی ها
خطی به جمعیت خاطر بتوانید کشید و به اطمینان ،
چرا که خو کرده اید و دیگربه جز این تان راهی نیست
که وجود خویشتن را نقطه ی آغاز راه ها و زمان ها بشمارید.
کرده ها را با کرده های خویش بسنجید و گفته ها را
با گفته های خویش...
لاجرم به خود می پردازید
آن گاه که من به خود می پردازم ،
و حماسه ئی از شجاعت خویش آغاز می کنید
آن گاه که من دست اندرکار شوم حتا
که نقطه ی پایان را براین تکرار ابلهانه ی بامداد و شام بگذارم
و دیگر رای تقدیر را به انتظار نمانم .
دردی ست ،
با این همه دردی ست دردی ست
تصور نقاب اندوهی که به رخساره می گذارید
هنگامی که به بدرقه ی لاشه ی ناتوانی می آئید
که روزهای اش را همه با زباله و ژنده جلپاره
به زباله دانی بوناک زیست
چونان الماس دانه ئیکه یکی غارتی به نهان برده باشد.
احمد شاملو
اصلا نمیدونم چی بگم حالم خیلی بده. ..
<< صفحه اصلي