7.12.2005

فریادی در سکوت...


The House Of The Raising Sun
Originally uploaded by noqontrol.


امروز جمعه بود. بابای بچه ها، ناشا و آلوشا رو برای چند ساعت برد، با حکم دادگاه و مامور، بدون هماهنگی قبلی... الان ساعت تقریبا یازده شبه.خیلی از قرار مقرر گذشته، خیلی... بچه هام رو هنوز برنگردوندن.به تلفنهام جواب نمیدن.و من اصلا نمیتونم بخندم...اصلا نمیتونم بخندم.اصلا نمیتونم..

نوشی گل من هم مادرم و احساست رو کاملا درک میکنم...کاش همه با هم مهربانتر بودند ...با آرزوی اینکه فرزندانت بزودی به آغوش گرمت بازگردند. لطفا از کمک به نوشی دریغ نکنید اگر میتونید.

منهم هنوز هستم و حتما در روزهای آینده باز آپدیت میکنم . از دوستانی هم که برام آفتاب فرستادند بسیار ممنونم ...آفتابتون بگی نگی رسیده ..همینطرفاست لب بوم...مرسی . سبز باشید.

|