هجراني...
سين هفتم سيب سرخي ست ،
حسرتا كه مرا نصيب از اين سفره ي سنت سروري نيست.
شرابي مرد افكن در جام هواست ،
شگفتا كه مرا بدين مستي شوري نيست .
سبوي سبزه پوش در قاب پنجره -
آه چنان دورم كه گويي جز نقش بي جاني نيست .
و كلامي مهربان
در نخستين ديدار بامدادي -
فغان كه در پس پاسخ و لب خند دل خنداني نيست .
بهاري ديگر آمده است
آري
اما براي آن زمستان ها كه گذشت
نامي نيست
نامي نيست.
احمد شاملو - اسفند 1357 لندن
<< صفحه اصلي