9.19.2005

مسابقه...


speed1
Originally uploaded by shohreh.


این یکشنبه که گذشت یعنی همین دیروز، در شهر کوچک ما مثل همیشه مسابقه دوچرخه سواری برگزار شد که مسیر این مسابقه دقیقا از خیابان خونه ما رد میشد و خلاصه ما میتونستیم مجانی شاهد این مسابقه باشیم . از صبح ساعت 9 تمام مسیر مسابقه بسته شد و تا ساعت 6 بعد از ظهر نمیشد با ماشین از خیابان عبور کرد. سالهای پیش هم همون ساعت اول یک بلندگوی بسیار بزرگ و قوی روبروی خونه ما وصل میکردن که صداش تا عصر اعصابمون رو خط خطی میکرد . نه میتونستیم با هم حرف بزنیم و نه قادر به شنیدن صدای رادیو یا تلویزیون بودیم. تازه یکبار هم که فرار رو بر قرار ترجیح دادیم ( بعد از اینکه شب قبل ماشین را در یکی از خیابانهای اطراف پارک کردیم تا بتونیم بدون مشکل جایی برویم) بعد از برگشتن آقایی که مسئول دیدن بلیطها بود جلومون رو گرفته بود و نمیذاشت وارد خیابان بشیم وبه خونه بریم.

امسال ولی خوشبختانه از بلندگو خبری نبود و ما هم که دیدیم سر وصدایی نیست جز تشویق مردم ، فکر کردیم که خونه بمونیم و به کارهای آخر هفته برسیم . یکی از همسایه های ما که مردیست بسیار بد اخلاق ولی بنوعی من رو یاد حاج بازاریهای ایران میندازه پارسال از این موقعیت استفاده کرد ویک میز جلوی پارکینگ خونه اش گذاشت و با دخترانش شروع به فروش قهوه و کیک کرد که فکر میکنم کاسبی بدی هم نکرده بود . این آقا امسال دیگه حسابی دکان باز کرده بود و بجای یک میز کوچک و یک فلاکس قهوه و یک کیک ناچیز، چادری برقرار کرده بود با چند میز و صندلی درست و حسابی و خلاصه در بساطش از قهوه و کوکاکولا بگیرید تا کیک و استیک و سوسیس و آبجو هم پیدا میشد . البته فکر نکنید که من به کاسبی این آقا که دیروز خیلی هم خوب بود حسودیم شده ... نه ! بلکه مشکل این بود که این آقا بساط منقلش بغل بالکن ما بفاصله 3 متر بود و دود کبابش ،تمام روز با باد قوی هم که میومد مدام وارد خونه ما میشد و ما کلا از بوی چربی گوشت و سوسیس این آقا خفه شدیم، باضافه اینکه کسانی هم که می نشستن برای سفارش غذا، بچه هاشون رو ول میکردن تو باغ این آقا که دقیقا پشت پنجره اتاق خوابهای ماست و خلاصه سر و صدا عجیب و غریبی راه انداخته بودند.

دیروز فکر میکردم که چه گرفتاری شدیم توی این مملکت که فکر میکنی آزادی، باید یک مسابقه تحمیلی رو تحمل کنی باضافه جوانبش .البته ما دیروز از فرصت استفاده کردیم و یک ساعتی پیاده تا محل برگزاری انتخابات رفتیم با این خیال که فکر میکردیم لابد صف بستند و ما باید ساعتها انتظار بکشیم ولی اصلا خبری نبود و رای دادن ما فقط 5 دقبقه طول کشید . از اونجایی که هوا هم بشدت سرد شده مجبور شدیم زود برگردیم و راضی به بوی گند و سر وصدای غیر قابل تحمل بشیم .

تابستان هم که دوباره شده خاطره ایی خوش ، تا 9 ماه دیگه هم ازش خبری نیست . روی عکس بالا کلیک کنید و چند تا عکس در فلیکر ببینید برای دوستان ایران هم عکسها رو در اینجا گذاشتم . عکس 1 ،عکس 2

.در ضمن مصاحبه خیلی جالبی از حسین درخشان نویسنده بلاگ سردبیر خودم با آقای بهارلودر میز گرد شبکه صدای آمریکا دیدم که اگر دوست دارید در اینجا ببینید .

|