11.17.2006

از خود با خویش ...

مدام نوشتم و خط زدم ...از حال و روزم ...از تنهاییم ...از بغضم . ولی خطشون زدم .همینه دیگه وقتی که بغضهام رو مدام خط میزنم و بقیه فکر میکنن چقدر قوی و پابرجام .
خسته شدم خیلی ...حال هیچی رو ندارم اگر میگذرونم فقط بخاطر طنینه .هر روز زندگی یه تو دهنی بزرگ بهم میزنه . میدونم که سقفی بالای سر دارم و سلامتم و غیره ...ولی حالم خوب نیست ...حال خودم ...خود خودم .
تنهام ... کاش یکی بود میشد باهاش یه چایی خورد و کمی از بغضها گفت . کاش مجبور نبودم اشکهام رو همیشه در خلوت بریزم .
همین
پ.ن. مرسی از همه تون .

|