از خود با خویش ...

خسته شدم خیلی ...حال هیچی رو ندارم اگر میگذرونم فقط بخاطر طنینه .هر روز زندگی یه تو دهنی بزرگ بهم میزنه . میدونم که سقفی بالای سر دارم و سلامتم و غیره ...ولی حالم خوب نیست ...حال خودم ...خود خودم .
تنهام ... کاش یکی بود میشد باهاش یه چایی خورد و کمی از بغضها گفت . کاش مجبور نبودم اشکهام رو همیشه در خلوت بریزم .
همین
پ.ن. مرسی از همه تون .
<< صفحه اصلي