بن بست...
خيلي پريشان و سرگردانم ...
حسي ميان رفتن و ماندن...
ولي نه آدم ماندن هستم و نه جرات رفتن دارم...
چنديست كه بدنبال راهي برا ي رفتن به هر گوشه و كنار سر كشيدم ...
حتي فكر بازگشت را كردم ،
ولي حال ميدانم كه حتي براي بازگشت نيز راهي نيست و نمانده...
اين زندگي گهگاه بدجور با آدمها سر ناسازگاري دارد... بدجور.
<< صفحه اصلي