روز مادر
۹ ماه دو تا قلب در سينه ات مي تپه...۹ ماه شب و روز با خودت به همه جا ميبريش ...۹ ماه شب و روز در درونت يك موجود ديگه رشد ميكنه ...۹ ماه منتظري...۹ ماه ميترسي از لحظه ايي كه خلاصه بتوني فرزندت رو تو دستت بگيري و ببينيش ...ببيني سالمه ، چه شكليه ، كيه ...۹ ماه باهاش راه ميري، براش آواز ميخوني، بخاطرش از خواب و علايقت ميگذري ...۹ ماه احساس ناشناخته بدنيا آوردن يك موجود كوچك باهات همراهه ...
تا اينكه موقعش برسه ...بعد روزهاي آخر مدام منتظري...مدام بفكر اين هستي كه بعدش زندگيت چجوري ميشه ؟
بعد موقعش ميرسه ...درد ميكشي ...اول هر چند ساعت يكبار بعد كم كم هر چند دقيقه تا اينكه بحدي ميرسه كه ديگه نفست بالا نمياد...تو بيمارستان با پاهاي باز دراز كشيدي رو تخت ، ماما و دكتر ميان و ميرن و يه نگاهي ميندازن و ميگن هنوز خيلي مونده ...دوست داري توي اون موقعيت كله همشون رو بكني ...
بعد مجبور ميشي جيغ بزني و با تمام وجودت پرس كني ، فكر ميكني ديگه قدرت تحمل اين درد رو نداري...بعداون موقع يهو انگار يه چيزي وجودت رو رها كرد ...بعد صداي گريه اش ...اولين صدا يي كه ازش ميشنوي..
بعد ميذارنش رو سينه ات ...با اون چشماي سياه كوچولو كه از خستگي ديگه نايي نداره بهت نگاه ميكنه و تويي كه اشكات سرازيرن و بهش نگاه ميكني و همه دردها و همه اون ۹ ماه و همه اون سختيها در يك آن از خاطرت ميره...انگار با بدنيا اومدن اين انسان كوچولو همه دنيا زير ورو شده ...
بعد تازه ميفهمي كه مادر شدي ...بعد ميدوني كه از اون به بعد روز مادر رو به تو هم تبريك ميگن ...و بعد ميدوني كه چرا روز مادر اينقدر مهمه ...
تمام شبها و روزهايي كه تكامل فرزندت رو ميبيني و باهاش بزرگ ميشي ، تمام بي خوابيها و زحمتها ، تمام تر و خشك كردنها ، تمام از خود گذشتنها ، خود را فراموش كردنها ...تمامش برات شيرينه چون يكي هست كه بهت بگه مامان.
مادر خوبم روزت مبارك.
روز همه مادرهاي خوب و فداكار و از خود گذشته مبارك.
<< صفحه اصلي