قسمت آخر ...شايد
تمام اين داستاني كه تعريف كردم فقط يك طرف ماجراست...كلا فكر نوشتن در اين مورد زماني در كله من افتاد كه در بلاگ خوانيهاي شبانه مدام به اين مسئله برخورد ميكردم كه بغير از اينهمه گروه بازيهايي كه در ايران هست و گروههاي سياسي كه مدام در حال خفه كردن صداي همديگر هستند و هيچكس عقيده مخالفش رو قبول نداره ،. ميون ما بلاگ نويسها هم مدتيست بدجوري جبهه بندي شده...آنهايي كه خارج هستند مدام از درد دلتنگي و زندگي سخت خارج و بدبختيهاش ميگن و ميخوان آنهايي كه در ايران هستند را متقاعد كنند كه اينجا هم آسمان رنگش فرقي با جاهاي ديگه نداره. از طرفي آنهايي كه در ايران هستند از بدبختي ها و خفقان و عدم آزاديشون ميگن و ميخوان به غربتيها برسونن كه اقلا شما يك لقمه آزادي داريد ، اينقدر براي ما تعيين و تكليف مشخص نكنيد و كاسه داغتر از آش نباشيد. ...
بدجوري دو گروه شديم...همه شايد نه ولي خيلي از ما ، آنهايي كه در خارج هستند گهگاه فكر ميكنند كه در ايران هر كاري به همين سادگيهاست ، فكر ميكنند كه آنجا... نه گفتن...كار راحتيست . آنهايي هم كه در ايران هستند فقط ميگن ماييم كه بدبختي ميكشيم ، ماييم كه آزاد نيستيم ، ماييم كه هر روز با ترس زندگي ميكنيم و دوستان و عزيزاني داريم كه بخاطر ابراز عقيده در بندند و و و ...
فراموش نكنيم كه همه از يك خانواده اييم ، تا زماني كه در مقابل هم ايستاديم بعنوان دو جناح، به هيچ جا نميرسيم. خيلي غم انگيزه اين گروه بازيها ، مگر اين همه گروه سياسي بي فايده بس نيستند كه حالا دو جناح داخل و خارج ازايران هم بنا شده . مگر زنان همه زن نيستند كه حالا فمينيستها آمدند و از زن بودن ميگن . مگر همه يك درد نداريم كه فكر ميكنيم يكي درد ديگري رو فراموش كرده .
بياين سعي كنيم حرف همديگر رو بفهميم ، سريع جبهه گيري نكنيم . به كساني كه در خارج هستند هم حق اظهار نظر بديم ، به كساني كه داخل ايران هستند حق بديم كه دلشون براي يكذره آزادي لك زده باشه ، همين كه ما اينجا داريم و ديگه بنظرمون نمياد ، همين كه از صبح وقتي از خونه خارج ميشيم كسي مواظبمون نيست و روي در و ديوار پر تبليغهاي مذهبي و چهره هاي كريح بي فايده نيست و ميتونيم اون چيزي رو كه فكر ميكنيم به راحتي بزبون بياريم بدون اينكه كسي بهمون بگه بالاي چشممون ابروست . همين كه شب وقتي در اينترنت به چت و مطالعه مي پردازيم هيچگونه فيلتري جلو دارمون نيست .
من درد كساني كه در ايران هستند رو خوب ميفهمم . مادرم ، بهترين ام ، عزيزترينم اونجاست و ميدونم كه تو اين سالها چه سختي كشيده و چه راهي رو طي كرده .
بياييد كمي منصف باشيم به جاي رد كردن همديگر، حرف هم رو بفهميم و بجاي كوبيدن و بي ارزش كردن عقايد همديگر به هم احترام بگذاريم و قبول كنيم كه همه از يك ريشه هستيم .
من هم خواستم در اين مقوله اين چند سطر رو گفته باشم ، نخواستم اين داستان ساده رو به سياست و اين مسائل پيچيده كه ازشون هيچ سر رشته ايي ندارم بكشونم ، خواستم فقط بگم كه من بعنوان يك انسان كه تصادفا ايرانيه هميشه شديدا غمگين ميشم از اينهمه گروه بازي و تفرقه ايي كه ميون ما بوجود آمده و هر روز هم زيادترو زيادتر ميشه .
خواستم بگم كه يك دوست خوب براي من چه در ايران و چه در خارج از ايران يك دوست خوبه و براش ارزش قائلم و با هر عقيده و مرام و ديني كه باشه بهش احترام ميگذارم و از داشتنش لذت ميبرم.
باميد روزي كه بتونيم اين تفرقه ها و جداييها رو از بين ببريم و به اين ايمان بياريم كه تا به عقيده يكديگر احترام نگذاريم و به هم اجازه حرف زدن ندهيم ، هيچ چيز تغيير نخواهد كرد .
<< صفحه اصلي