5.18.2005

انگار...


noname
Originally uploaded by shohreh.


انگار كه يكي قفلي به دريچه افكارم زده و راهش رو مسدود كرده ...انگار كه مغزم خاليه از همه فكرهاي خوب وبد...نه حرف خاصي براي گفتن هست و نه هدفي...انگار كه چند وقتيست خودم نيستم و كسي رو به جاي خودم گذاشتم كه با لبخندي جوابگوي سلام ديگران باشه ...

عجب دوره و زمونه ايي شده ...ديگه هيچ چيز مثل گذشته ها نيست ، شايد هم كه من مثل گذشته ها نيستم ...شايد كه به مرخصي فكري رفتم و خودم بيخبرم !!!

|