بدون تیتر...
هر چی فکر میکنم چی بنویسم هیچی تو این کله خسته پیدا نمیشه ...جز جنگ و تسونامی و بدبختی و اینجور چیزها . حوصله تجزیه و تحلیل سیاسی رو اصلا ندارم ...حوصله حرفهای غم انگیز زدن رو هم همینطور...به درد کی میخوره بیام از دیدنیهای شهرمون بگم یا از بدبختی های زندگی شخصی ام ...به درد کی میخوره بگم که امروز هم مثل روزهای گذشته و احتمالا روزهای آینده از خواب بلند شدم تا دوباره نفسی بکشم و دور خودم بگردم وهر بار با دیدن بدبختی ها و فلاکت دیگران کاری از دستم بر نیاد و آهی بکشم و غمی بخورم . به درد هیچکس نمیخوره اینحرفا ...
دنیایی شده غریب . اصلا هیچکس را به هیچکس نیست .
<< صفحه اصلي