9.04.2006

خیانت ...


fear
Originally uploaded by experfecta.



خیلی وقته میخواستم در مورد خیانت بنویسم تا اینکه دیشب یکی از دوستان قدیمی که سالها بود ازش خبری نداشتم پای تلفن دو سه ساعتی داستان عجیبی رو برام تعریف کرد . دوست من سالها پیش عاشق مردی شد و بخاطر او از خانه و خانواده جدا شد و به آلمان کوچ کرد . در بدترین موقعیت زندگی رو با این مرد شروع کرد. درآپارتمانی که حتی یک توالت هم نداشت . بعد از چند سالی صاحب یک دختر شدند . هیچوقت از زندگی زناشویی اش کاملا راضی نبود, گاه که باهم صحبت میکردیم میگفت شوهرش اون عشق و محبت گذشته رو نداره و رابطه شون خیلی سرد شده . آخرین باری که باهاش صحبت کردم حدود پنج سال پیش میگفت که شاید برای چند ماهی بره پیش خانواده اش چون فکر میکنه شوهرش معتاد به بازی در کازینو شده و هر چی پول در میاره در اینراه خرج میکنه و اینکه شاید بزودی از هم جدا بشن .
امشب بعد از مدتها بی خبری از هم , برام از اتفاقاتی که براش در این چند سال افتاده تعریف کرد . دقیقا اونزمان که فکر میکرده شوهرش معتاد به بازیه آقا مدتهای طولانی معشوقه ایی داشته . شبها وقتی به هوای کار دیروقت به خونه میومده همیشه پیش اون زن بوده . حتی وقتی دوست من به مسافرت میرفته, معشوقش را به خانه اش میاورده و او هم به کمال وقاحت به همه جا سرکشی میکرده و مدام به شوهرش سرکوفت میزده که زنت خیلی بی سلیقه ست و از این حرفها...حتی شبها رو در اتاقخوابشون به صبح میرسوندند. این زن تمام چم و خم زندگی اش رو میدونسته و دوست بخت برگشته من از دنیا بیخبر فقط احساس میکرده که یک چیزی این وسط درست نیست , ولی نمیدونسته چی ؟؟؟ همون زمان بوده که تصمیم جدایی میگیرن . یکروزاز اونجاییکه حالش خیلی خراب بوده و قلبش شدیدا درد گرفته با شوهرش به بیمارستان میره و بعد از معاینه طولانی دکترها دلیلی برای دردش پیدا نمیکنن واز اونجاییکه دوستم به دکتر میگه که در حال حاضر مشکل زناشویی داره, بهش توصیه میکنن که پیش روانشناس بره . شوهرش روانشناسی رو بهش معرفی میکنه .وقتی برای اولین بار با روانشناس حرف میزنه متوجه میشه که خانم روانشناس از قبل از داستانش باخبر بوده !!! معشوقه شوهرش با روانشناسش چند باری صحبت کرده بوده و حسابی دوست بیچاره من رو دیوانه جلوه داده بوده . خانم روانشناس هم بعد از یکی دوجلسه میفهمه که مشکل دوستم شکست در عشق و بد شانسی اش در زندگی زناشویی اشه . بعداز یکی دو جلسه که با روانشناس قرار داشته , متوجه میشه که شوهرش رفتارش عوض شده . خیلی نگرانش بوده و مدام حالش رو میپرسیده و بعد هم براش تعریف کرده که با معشوقش به هم زده و رابطه رو برای همیشه قطع کرده . شاید ازاونجاییکه دوست من در این میون یکی دوماهی در خونه زندگی نمیکرده و دختر کوچکشون هم خیلی تحت تاثیر اوضاع قرار گرفته بوده , آقا احساس کرده که بدجور در حال خراب کردن زندگی زن و از همه مهمتر بچه اشه . یا شاید هم خانم روانشناس با شوهرش صحبتی کرده و باعث این تصمیم شده . دوست من هم از اونجاییکه هنوز عاشق همسر و زندگیش بوده , تصمیم میگیره یک فرصت شش ماهه به او بده تا خودش رو اصلاح کنه .
الان از اونزمان حدود سه سالی میگذره ورابطه شون آنچنان خوب شده که یکسالیست صاحب یک پسر هم شدن . میگفت که شوهرش تازه اون مردی شده که همیشه تو رویاهاش داشته و انگار تازه باهاش زندگی رو شروع کرده . ازش پرسیدم آیا بهش اطمینان کامل داری؟؟؟ چون کسی که یکبار خیانت کنه شاید بار دوم هم راهی برای اینکار پیدا کنه . میگفت مطمئنه که دیگه چنین اتفاقی نمیافته .
کلا این سوال که خیانت چیست و حدو مرزخیانت برای هر کسی از کجا شروع میشه , برام همیشه جالب بوده و بهش خیلی فکر کردم . آیا اگر کسی با وجود اینکه ازدواج کرده نسبت به شخص دیگری احساس کشش یا سمپاتی داشته باشه ,بدون اینکه با او همبستر بشه هم خیانته ؟؟؟
نمیدونم مطمئنم که هرکسی خیانت رو جور دیگری توصیف میکنه . من دیشب تحت تاثیر حرفهای دوستم قرارگرفتم و واقعن از تصمیمی که گرفته متعجب شدم ولی خوشحالم که زندگیش دوباره روبراهه و این دونفر دوباره از بودن با همدیگر لذت میبرن و بقولی کانون خانوادگی شون گرمه .
فکر میکنم زمانی که در زندگی زناشویی ,زن یامرد مرتکب خیانت کوچک یا بزرگی میشن , اون موقع ست که باید به فکر پیدا کردن راه بهتری برای ادامه رابطه بود .
من اصلا نمیدونم توی چنین موقعیتی چه میکردم ؟ حتی از خودم میپرسم که آیا اینقدر به همسرم علاقه مندم که بعداز چنین اتفاقی بتونم ببخشمش ؟ باید برای چنین کاری خیلی عاشق بود .
از شما میپرسم خیانت از کجا شروع میشه ؟ آیا قابل بخششه ؟ اگر شما خیانت کرده بودید دوست داشتید بخشیده بشید ؟ اگر شخص از خیانت همسرش با خبر نباشه چی ؟ آیا باید اعتراف کرد ؟ و آیا بعد از اعتراف باید بخشید ؟
وای خدای من چقدر سوال ؟ مقوله سختیه من که بارها راجع بهش فکر کردم وهنوز جوابی پیدا نکردم شاید واقعا باید همونطوریکه دوستم میگفت در موقعیتش قرار گرفت .

|