از خود با خويش

7.26.2006

روزنوشت های ناصر غیاثی

از خواستن ها
می‌خواهم باوركنم. می‌خواهم از پژواك ِ افتادن ِ هر برگی از درخت، یاد جهان کنم. می‌خواهم بوی كاغذِ تازه خوابم‌كند. می‌خواهم بوی یار بشنوم. می‌خواهم آن‌چنان آوازهای گرمی بخوانم، كه جهان به آتش كشیده شود. می‌خواهم قهقه‌ی زنی مست را قاب كنم و در دهلیزهای كابوس‌هایم بیاویزم. می‌خواهم لرزش‌های چشم ِ شاعر را در لحظه‌ی نوشتن ِ هر شعر، بیان اندوه دلِم بدانم. می‌خواهم داستانی بنویسم و آن را هر شب حنای كفِ دست نوعروسانِ شهر كنم. می‌خواهم به وقتِ خواندنش، تمام چل‌چراغ‌های قصر را بیافروزند.

شهره 11:14

|

<< صفحه اصلي

گذشته ها

  • زندگی ...
  • آهای مردم دنیا...
  • بدون تیتر...
  • بودن ...
  • چند تا عکس دیگه ...
  • چند عکس تازه تازه ...
  • رنگین کمون ...
  • همین امشب ...
  • چرااز ایران خارج شدم ؟
  • چیکو ...

آرشيو

sktfam@gmail.com

ازخودباخویش فیلتر نشده
ازخودباخویش خاطرات
private Krankenversicherung Vergleich