هزار سخن ...

امشب نزدیک بود قالب بلاگم از دست بره ...بعد باید بلاگ جدید درست میکردم با یه اسم جدید ...برباد رفته ...این قالب قدیمی اصلا دست ازسر من برنمیداره , هر کاری میکنم عوض نمیشه ...خوب بلد نیستم مگه چیه ؟؟؟
الان میدونی چی دلم میخواست ...بشینم توی ساحل شنی دریای خزر که میدونم دیگه شنی نیست , یه چای داغ بخورم و بدونم که میتونم برم خونه پیش مامانم , که کمی قربون صدقه ام بره و لوسم کنه .
الان میدونی چی دلم میخواست ...بشینم توی ساحل شنی دریای خزر که میدونم دیگه شنی نیست , یه چای داغ بخورم و بدونم که میتونم برم خونه پیش مامانم , که کمی قربون صدقه ام بره و لوسم کنه .
اصلا خیال نوشتن نداشتم , ولی اینجا نوشتن شده درمان دردها و دلتنگیها ...
دلتنگ نیستم با اینکه هستم ...یعنی چاره ایی نیست بغیر از این .
الان هم که ساعت یازده و نیم شب جمعه ست و فردا تعطیله ...تنها نشستم توی یه اتاق نیمه تاریک , همه خوابن ...
امسال اینجا زمستون نشده هنوز ... انگار ابرای آسمون رو یکی فوت کرده فرستاده ایران ...شنیدم تهران برف اومده اینجا ولی خبری از برف نیست امسال .
بگذریم گفتنی ها کم نیست ...
راستی شماها میدونین یه قالب خوب فارسی برای بلاگر از کجا میشه پیدا کرد ...یه قالب بدون بدبختی و مشکل ؟
هر کجا هستید دلتون پرعشق و آسمان قلبتون آبی .
<< صفحه اصلي