1.22.2007

امروز...

امروز صبح ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم خیلی احساس خستگی میکردم با اینکه اولین شبی بود که بعدازمدتها زود میرفتم میخوابیدم و به همین خاطر هم از ساعت پنج و نیم صبح خواب و بیدار بودم .
طنین رو که فرستادم مدرسه نظافت خونه رو شروع کردم , بعد غذارو آماده کردم . بعد طنین اومد غذا خورد و بعداز ظهر دوباره رفت مدرسه , من هم چیکو رو از قفس آزاد کردم و کمی باهاش بازی کردم . کلی هم بین کارها تلویزیون نگاه کردم, البته بعدازمدتها .
تلویزیون اینجا بعداز طهرها برنامه های عجیب و غریبی نشون میده که درمورد زندگی و مشکلات اجتماعیه . مثلا برنامه ایی هست بنام ما یک فامیل هستیم به انگلیسی . وی آر فمیلی . (من متاسفانه بخاطر قاطی بودن این بلاگر نمیتونم حروف انگلیسی وسط نوشته هام بذارم چون همیشه جاشون بهم میریزه .)
این برنامه خانواده های مختلفی رو در یک گزارش یک تا دوساعته با آگهی نشون میده که هر کدوم به دلیلی زندگی عجیب یا جالب یا منحصربفردی رو دارند . مثلا زنی که یک بچه عقب افتاده داره و بخاطر این بچه زندگیش زیر ورو شده و هزاران مشکل بزرگ و کوچک داره ولی باز با اینحال بچه اش رو هم با کمال میل پرستاری میکنه . یا فامیلی که ده دوازده تا بچه داره و یکسری مشکلات .
خلاصه از این برنامه ها به اضافه ی شوهای مختلف بقول آمریکائی ها تالک شو نشون میدن . گاه که تلویزیون رو روشن میکنم این کانال به اون کانال میکنم و یهو تا چشم بهم میزنم میبینم دوباره یک ساعتی رو پای تلویزیون از دست دادم . کلی هم حرص میخورم و بارها به خودم فحش میدم که بابا به تو چه ربطی داره مردم کوچه و بازار چطور زندگی میکنن ؟ ولی باز این شم کنجکاوی باعث میشه که دست برندارم .
معمولا عصرها هم که طنین از مدرسه برمیگرده با هم میریم دوری میزنیم و نان تازه ایی میخریم و میایم خونه و طنین مشقش رو مینویسه و درسش رو میخونه . بعد آقای همسر از سرکار میاد و باز غذا گرم کردن و ظرف شستن و چایی درست کردن و ...
بعد تا چشم بهم میزنم وقت میگذره و موقع شام طنین میشه . دوباره آشپزخونه و ظرف شوری و ...
امشب دیگه آخرین شیفتی که تو آشپزخونه بودم به خودم گفتم ...گور ....خونه و آشپزخونه !!!
کل روز هم حالم زیاد خوب نبود ...خیلی کسل و خسته بودم . حال خرابی داشتم خلاصه . ولی همه اینکارها رو هم انجام دادم در کنارش .
حالا هم که نشستم ودارم به آهنگ آی کن تل یو وای از گروه ایگلز گوش میدم که باهاش کلی خاطره دارم . این مزخرفات رو مینویسم اینجا ...
دیگه چی بنویسم ...زن خانه دار و مادری هستم که در روزمرگی خودش غرق شده و هیچ تلاشی هم نمیتونه برای خلاص شدن ازش بکنه ...اینه که راضی شده به همین روزمرگی و اگر حالش خوب باشه شاید بتونه از یک روز خاطره ایی بسازه . امروز که نشد خاطره ایی بسازم شاید فردا روز بهتری باشه .
روز شما هم خوش یا الان یا بعدا در هر کجایی که از این کره خاکی زندگی میکنید .
عکس بالا هم از اینجا . به بقیه عکسها هم نگا ه کنید بسیار زیبا هستند .

|